بسیاری از ما فکر میکنیم که هدف همان چشم اندازی است که در ذهنم داریم. مثلا میخواهیم مهاجرت کنیم یا یک فیلم بردار حرفهای، یا یک نقاش حرفهای شویم و این در ذهنمان است و هدفغی است که میخواهیم به آن برسیم و برایش هیچ طرح و نقشه و هیچ برنامه ای نداریم.

زمانی که صحبت از هدف میشود آنقدر مهم است که میتواند هدفمند بودن یکی از ارزش های مهم یک فرد محسوب شود. چند نفر در دنیا وجود دارند که در حالا حاضر همین الان با اهدافشان زندگی میکنند؟

هدف موتور محرک انسان

زماهنی که رستا تازه به دنیا آمده بود من شغلم را که معلم بودم از دست دادم. واقعتش را بگوییم عاشقش نبودم من دوست داشتم بیشتر برای والدین بچه های دبستان صحبت کنم. یادم میاید که چقدر سرگردان بودم، چقدر حالم از درون خراب بود، هدف من نگهداری از رستا نمیتوانست باشد. اگر چه برایم مهم بود اما در آن هنگام اگر هدفی نداشته باشی یعنی دلیلی برای زنده ماندن نداری ، سپری کردن روزها بدون دلیل بدون معنا از درون تو را رنج می دهد. من هر کاری میکردم تا بتوانم خودم را از آن شرایط دشواری که درونش بودم نجات دهم. اما سرگردان. یادم میاید چند دوره ناب را خردیدم و روزهایم را با دیدن آن دوره های آموزشی سپری کردم.

هدف را چونه میتوان تشخیص داد؟

منظور از هدف اینجا بیشتر اهدافی هستند که هم راستا با ارزش هایمان هستند و دلیلی برای صبح بیدار شدن، برای ذوق تحمل سختی ها و گذشتن از لذت های آنیست. هدفی که ما را به وجد می آورد برای بودن برای خندیدن و زندگی را زندگی کردن. هدفی که باعث شود توجه ما از روی رنج هایمان ، افکار منفیمان کم شود و به سمت آن پیش برود. هدفی که در ما انگیزه و امید را بیدار کند و انگار تا ابد باشد و هیچ گاه تمام نشود.

گاهی اهداف ما با این جنس سوالات همراه هستند:

من میخواهم به چه چیزی برسم؟ که پاسخ آن هم یک یا دو کلمه بیشتر نیست:

خرید یک خانه در فلان منطقه، خرید یک ماشین با فلان آپشن ها، آوردن فلان رتبه درآزمون آیلتس، مهاجرت به فلان کشور

در این جا سه چیز مهم مطرح میشود.

اول این که اهدافی که از جنس رسیدن و تمام شدن مانند مثال های بالا هستند و بارها آن راتجربه کردیم. این اهداف بد نیستند اما زمانی که تیک میخورند آخرش به یک جمله میرسیم: خوب که چی؟انگگار بعد از چند مدت رسیدن به آن ها مجددا به حال قبلمان بر میگردیم. شبیه مسافرتی که میرویم در جاده هنگام رفتن احساس خوبی داریم اما وقتی از مقصد مورد نظر بر میگردیم حالمان گرفته است. اگر که معنایی در زندگی نداشته باشیبم.

دومین مورد این که هدف با چشم انداز متفاوت است. اگر من میخواهم مهاجرت کنم این چشم انداز من است از آینده، اگر من میخواهم شرکت تاسیس کنم این چشم انداز من است. هدف یا اهداف کوچک تر از چشم انداز هستند. شفاف تعریف میشوند و زمان برای آن ها تعیین میشود.

اما مهم ترین نکته این که اهدافی که با سوال من میخ.اهم چگونه انسانی باشم تعیین میشوند یعنی در راستای ارزش هایمان هستند .

اهداف به چند دسته تقسیم بندی می شوند؟

به طور کلی می توان اهداف را به سه دسته بزرگ تقسیم بندی کردذ،

اهداف در حیطه زندگی شخصی

اهداف در حیطه مالی

اهداف در حیطه رشد شغلی

که هر کدام از این ها میتوانند هزاران زیر مجموعه داشته باشند.

و ما میتوانیم درهر کدام از این ها هدف هایی هم راستا داشته باشیم که باهم پیش بروند و مکمل هم دیگر باشند. و ار را تبدیل به ورژن بهتر خودمان کنند.

ما اهداف بلند مدت و اهداف کوتاه مدت داریم. که به تعبیری مادام العمر هم به آن میگویند.

اهداف بلند مدت یعنی پنج ساله و ده ساله که وقتی بیانگیزه میشوید وقتی حالتان بد است میتواند فکر کردن به آن ها مانند مسکنی باشد برای سردرد اما این مسکن تاثیرش را خیلی زود از دست میدهد اگر که اهداف کوتاه مدت برای ماندن در مسیر برای خودتان خلق نکرده باشید.   اهداف کوتاه مدت و البته اصولی که متناسب با شخصیت شما، علاقه شما، تواناییی های شما، ارزش هایتان و … است همان موضوعیست که در مساله تغییر برای ساخت عادت های جدید به کمک شما می آید تا مسیر عصبی جدید در ذهنتان ایجاد کنید و در نهایت رفتارهای جدید مبتنی بر شخصیت جدید خود که بر پایه ارزش هاست و از ناحیه امن خود خارج شده و بر ترس هایش غلبه کرده را خلق و ایجاد کنید.

مراحل رسیدن به هدف:

نکته بسیار مهم برای رسیدن به اهداف این است که باید نتیجه آن هدف از لحاظ عاطفی مانند هیزمی باشد که هر لحظه بیتاب شعله آتش است برای سوختن. به همین دلیل است که مدام تاکید میکنند که اهداف واضح و روشن برای خودتان بگذارید.

• هدف مشخص و شفاف برای خودتان تعیین کنید.
• هدفی را تعیین کنید که براساس اعداد یا ارقام قابل دسترسی باشد.
• برای رسیدن به هدفتان ددلاین تعیین کنید.
• درمورد اولین قدم برای رسیدن به هدفتان فکر کنید یا از یک کوچ کمک بگیرید.
• به طور مداوم عملکرد خودتان را نسبت به نقطه شروع بررسی بکنید.