وقتی تغییر آغاز می شود.
تقریبا هشت سال پیش تصمیم گرفتم تغییر کنم . خیلی زیاد مطالعه میکردم، ویدیو میدیدم، سمینار شرکت میکردم ، چون چیزی در درونم من را سوق میداد به این سمت که من برای زندگی در این شرایط طراحی و ساخته نشده ام . اما مگر ساخت عادت جدید و ترک رفتار های گذشته آسان است. بیاید تصور کنیم شما میخواهید یک مهارت جدید شبیه تایپ ده انگشتی را یاد بگیرید. شمایی که تا دیروز حتی کلمه های روی صفحه کیبرد را هم به زور پیدا میکردید. این کار چقدر از شما انرژی میگیرد؟ علاوه براین وقتی که باید هزینه کنید و از مثلا فیلم دیدن بیرون رفتنتان بزنید چقدر نیاز به تمرین و ممارست دارد؟ این فقط یک مهارت ساده است. اما هنگامی که تو در زیر بار رنج های زندگی در حال له شدن هستی و تصمیم میگیری خود را از منجلاب تنهایی رغت انگیز بیرون بکشی فکر نمیکنم به این سادگی ها باشد. آن جا که میان دوراهی سخت زندگی مجبوری فقط تغییر را انتخاب کنی سخت است. تغییر انسان یعنی زاییده شدن تو در هر سنی که باشی بیست یا سی یا چل یا پنجاه زیاد فرقی نمیکند در هر صورت دردناک است. آنجا که که میخواهی پوسته های خودت را بکنی و دوباره پوسته بیندازی چقدر درناک است. آنجا که تو به عدم و هیچ میرسی آنجا که تو مجبوری تمام عنوان هایت ، تمام افتحارات دنیای بیرونت را کنار بگذاری و عمیقا تسلیم شوی دردناک است. این که تو تسلیم چه کسی میشوی صحبت الان من نیست هر چند من خود به خوبی میدانم تسلیم چه کسی شدم البته اگر بشود واژه یا واحد شمارش نفررا برایش انتخاب کرد. حالا فرض کن تو تصمیم را گرفتی سخت ترین مرحله اش آنجاست که نگرش تو منش تو هویت تو همه جعلی اند و به تعداد ارقام سن شناسنامه ات تو با آنها خو گرفتی و بزرگ شدی حالابه یک باره باید تمام اینها را دور بریزی و برهنه شوی .
با کدام عینک نگاه کنم ؟
تو فکر میکنی عینک قبلی را رها کردی آه که چقدر رها کردن آن عینک دردناک است. آنجا که تو شب قبل تصمیم گرفتی من از فردا دیگر جور دیگر برخورد میکنم اما به یک باره میبینی که تو دوباره و دوباره همان نگرش و همان رفتار و احساساتت بالا میاید. حالا هم در دنیای بیرونی که به همه گفتی من تغییر کردم مورد سرزنش قرار میگیری و نقطه دردناک تر آن قاضی لباس سیاه پوشیده و عصا بدست درونت است که بیدار شده و تو را پای میز محاکمه میکشاند . به جرات میتوانم بگوییم این دادگاه که هروز و هر ثانیه ما را به بند میکشاند سخت ترین دادگاهی است که تا بحال دیده ام. و حالا تو میمانی و دنیای پوشیده از ابرهای تیره بالای سرت و امید و آرزوهایی که از دور دست ها، تورا فریاد میزنند اما تو پای رفتن نداری!
چرا این حالت در انسان به وجودمیاید؟
این موضوع بسیار عمیق است و بسیار مفصل که فرصت و مجال آن بسیار بیشتر از این مقاله می باشد. اما باید بگوییم که ما انسان ها هر لحظه در حال تغییر هستیم اینجا من صحبت از یک خلق جدید از یک تغییر نگرش عمیق که به خلق محصولات بسیار زیادی سرانجام میگردد اشاره میکنم . ماشین رفتار گلسر در تئوری انتخا که میگوید: تغییر فکر که نشات گرفته از نگرش انسان است و در پی آن تغییر احساسات و بدنبالش تغییر رفتار و فیزیولوزی بدن می باشد اشاره میکنم. مثال همیشگی و قدیمی هم جایش اینجا خالیست که میگوید: گفتنش آسان است عمل کردنش مهم. زمانی که من و شما در کودکی رفتارهای والدین ، نگرششان به هر مساله ای ، و احساسات ناشی از آن ها را دیدیم و تقلید کردیم، آنجا که در نوجوانی تمایل به تغییر رفتار و نگرش داشتیم اما با ما مخالفت شد و در پی آن احساس عمیق بی ارزشی را با تک تک سلول هایمان لمس کردیم همین ها باعث شد که ما انسان های نقاب به صورت زده در دنیا امروز در پی حفظ نقاب ها یمان باشیم و بگوییم زندگی همین است و سرنوشت من این گونه رقم خورده و در مثلث کارپمن نقش تمام و کمال قربانی را بازی کنیم.
برای رهایی باید چه کرد؟
تو به مدد این که تمام مراحل قبل را به خوبی پشت سر بگذاری حالا وارد زمانی میشوی که دنیا به طرز عجیبی با نقاله و خط کش و قانون دقیقش پا به عرصه ظهور میگذارد و انگار وقت امتحان گرفتن است. اینجا جاییست که تو نشان میدهی درس را گرفتی یا هنوز نمیتوانی پاس شوی . اینجا جایست که تو متوجه میشوی تا چه حد بر تصمیم خود مصمم هستی ، اینجا جایست که انگیزه تو برای تغییر مشخص میشود. اما برخلاف آن چه ما تصور میکنیم قرار نیست به یک باره تو امتحان را با نمره عالی پاس شوی . وقتی مردود میشوی تو بارها فرصت جبران به طریق مختلفی داری این درسی نیست که یک بار امتحان بدهی و تمام شود . درس تا آخر عمرت هست و فقط تو هر روز یک قدم کوچک برایش بر میداری .اما خوب این که چه قدمی برداری و چگونه هم باز به شخص تو برمیگردد. به نظر من زمانی که انسان وارد دنیای تغییر بشود جهت تولد دوباره خود نیازمند این است که قدم هایش را کوتاه بردارد با آگاهی و دیگر به پشت سرش نگاه نکند فقط در زمان حال باشد و با شروع فرآیند تغییر اولش تمام مساله ها به یک باره انگار بر سرت خراب می شوند اما تو از درون مصمم به رفتن در جاده زندگی خودت که سالهاست نظاره گر توست و انتظارت را میکشد مینهی. رهایی از وابستگی هایی که سال ها با آن ها زندگی کردی دنیا را نظاره کردی
کردی ، درک کردی ، رفتار کردی سخت است. بسیار دردناک اما ممکن … تو میتوانی هنگامی که از درون تصمیم جدی به تغییر گرفتی حالا برای خودت هدف تعیین کنی . هدفی از جنس علاقه که برای تو معنا داشته باشد و در راستای ارزش های تو باشد.
دیدگاهتان را بنویسید